علم واجب تعالی
در باب علم واجب تعالی چندین نظریه مطرح شده است که مختصرا هر یک از این نظریات و اشکالات وارد بد آنها وحل آنها بیان می شود.
1- نظریه حکماء مشاء : ارتسام صور در ذات به نظر مشائین مجموع آنچه در عالم است صورتی دارد که این صورت در ذات واجب تعالی منطبق است ، همچنا نکه وقتی انسان به شئ مینگرد صورت و مفهوم ماهیت آن شئ در ذهن آدمی منطبع و مرتسم میشود. نظریه مشائین باطل و غیر موجد است و هیچ گونه وجه توجیهی ندارد برخلاف دیگر نظریات سحر به نحوی قابل توجیه اند. 2- نظریه حکمای اشراق : حضور معلومات مباین نزد واجب به نظر حکمای اشراق همه موجودات با وجودات مبانیه خود نزد خدا حاضرند. خواه مادی باشد خواه ملکوتی و جبروتی . مجردات به وصف تجرد نزد خدا حاضرند و مادیات به وصف مادی بودنشان اشکال وارد به این نظریه این است که اگر موجودات با همه وجودشان نزد خدا حاضر باشند ،موجودات مادی نیز باید نزد او حاضر با شند و از آنجا که ماده عامل غیبت است ، پس موجود مادی نمی تواند نزد واجب حاضر شود . توجیه این مشکل این است که گر چه موجودات مادی و مجردند ،اما حقیقت آنها یا وجود است یا ماهیت. طبق اصالت وجود ،حقیقت آنها وجود است و طبق اصالت ماهیت ،حقیقت آنها ماهیت است. بر اساس ظاهر سخنان اشراق ، او اصا لت ماهیتی است و طبق نظر او مادیت و غیر مادیت در ماهیت و حقیقت اشیا نیست بلکه مادیت و غیر مادیت در وجود خارجی اشیا است و ماهیت، ماده پذیر نیست . بنا براین اگر گفته میشود موجودات نزد خدا حاضرند یعنی به وجود مجردشان نزد خدا حاضرند. اما تفسیر متعالی درباره سخن اشراقیون این است که اگر چه مادیت سبب غیبت است اما سبب مادیت ،نقص،صور ،قیود و استعداد است نه وجو که وجود در همه مراتب و درجات حضور است و این وجود اشیا است که نزد خدا حاضر است نه نقص وحد و قیود آنها که امور عدمی است . 3 - نظریه معتزله: ثبوت معدومات معتزله قائل به ثبوت امور معدوم هستند.در این دیدگاه معدومات که از ازل وجود نداشته اند . ثبوت داشتهاند و به آنها " ثابتات ازلی" گفته می شود .ثابت ازلی در بیان معتزله غیر از اعیان ثابته در بیان عرفاست . بنابراین طبق نظر معتذله علم خدا به معدومات ثابت تعلق گرفته است. اشکال این نظریه این است که چیزی که نه موجود باشد و نه معدوم ولی ثابت باشد رفع نقیض و سلب نقیض است و لازمه ارتفاع نقیضین این است که هیچ علمی حاصل نشود و درباره هیچ موضوعی نتوان قضاوت و داوری کرد. این اشکال را با سخن عرفا نمی توان توجیه نمود . با این توضیح که اگر چه در ازل معدومات،وجود عینی و خارجی نداشته اند وجود عینی و خارجی شان معلوم خدا نیست ولی عین ثابت آنها یعنی وجودات علمی غیر عینی داشته اند . بنابراین ثابتات ازلی همان عیان ثابت هستند. از این رو اگر مقصود معتذله از ثبوت معدومات وجود علمی غیر عینی ، دانسته شود، اشکال فوق منفی خواهد شد. 4- نظریه افلاطون در باب علم واجب تعالی به موجودات نظریه دیگر : نظریه افلاطون است . نظریه افلاطون عبارت است از توجیه علم واجب تعالی به وسیله مثل یا مثل مجرد یا ارباب مجرده . بدین معنا که هر نوعی در جهان طبیعت با تعداد افراد متناهی و نامتناهی یک فرد مجرد که جامع تمام کمالات وجودی این نوع است را در عالم مثال که فراتر از عالم ماده است ، دارد . به نظر افلاطون آن مثال نزد خداوند حاضر است و خدا به او علم دارد . خداوند با علم به او به تمام افراد مندرج در این نوع علم پیدا می کند . به عبارتی علم واجب تعالی به افراد یک نوع علم با واسطه است ولی به القاب ارباب یا مثل افلاطونی مستقیم و بی واسطه علم دارد . اشکال این نظریه این است که واجب و تعالی که وجود صرف و بسیط است و هر کمالات عالم هستی در اعلی درجات و اشرف مراتب نزد او حاضر است ، چگونه به مرتبه ای از عالم هستی با واسطه علم دارد ؟ اشکال مذکور را می توان توجیه نمود با این توضیح که اولاً افرادی که در رب النوع وجود دارند با افرادی که در خارج از رب النوع وجود دارند ، دو تا نیستند . ثانیاً آنکه اگر دو تا هستند آنچه در عالم مثال وجود دارد ، اصل وجود مثال این افراد است و این افراد وجود عینی و طبیعی و مادی و فرع آن هستند . بنابراین اگر واجب تعالی به وجود های مثال علم داشته باشد به اعلی درجه و اشرف مراتب این وجود مادی علم دارد . آنچه موجب شده است تا اشکال مذکور پدید آید این است که متعلق اصالت و فرعیت مورد تردید واقع شده است که آیا رب النوع و موجودات ؟ در آن اصیلند یا موجودات خارج از رب النوع که در عالم ماده و طبیعت وجود دارند ؟ نگاهی سطحی و گذرا و ظاهری ، موجودات مادی را اصیل می داند . بدین خاطر که موجودات عالم مثال همیشه مشابه صورتهای ذهنی فرض می شوند . و لیکن اگر با دقت نظر و با تبیین درست از عالم مثال به مثأله نظر شود معلوم می شود که فرعیت از آن موجودات مادی است و موجودات مثالی اصیلند . بدین خاطر که هر چه موجودی به تجرد نزدیکتر باشد ، به اصالت نزدیکتر خواهد بود و در نتیجه کامل بوده و با علم به عالم مثال ؟ و اشرف از عالم ماده است می توان به عالم طبیعت علم پیدا کرد . 5- نظریه فورفوریوس از شاگردان بزرگ افلوطین است و افلوطین از بزرگترین حکمای اشراقی است که در قرن ( 3 – 2 ) میلادی زندگی می کرده و نظریات دقیق او موجب شده که وی نزدیکترین فلاسفه به عرفای اسلامی و حکمت متعالیه گردد . به نظر فورفوریوس علم واجب تعالی عبارت است از اتحاد عاقل و معقول . یعنی واجب تعالی که عاقل است با معلوماتش که معقول است ، متحد است و اتحاد نشان و ملاک علم است . توضیح نظریه فورفوریوس این است که واجب تعالی که حقیقت واحد است و مجموع عالم ظل و جلوه اوست و به تعبیر دینی فیض و عطای اوست ، همچو موج و دریا که یک حقیقت واحدند اما از جهتی موج است و از جهتی دریا . از جهت دریا بودنش عالم است و از جهت موج بودنش معلوم و نسبت بین این دو دو علم است . بنابراین یک حقیقت واحد در عالم هستی وجود دارد . این حقیقت واحد از جهتی عالم است و از جهتی معلوم و از جهتی علم . اشکالی که بداین نظریه وارد نموده اند این است که آنچه فورفوریوس بیان کرده است کیفیت علم است نه اثبات علم . 6- نظریه متأخرین از فلاسفه در باب علم واجب تعالی به موجودات طبق نظریه متأخرین از فلاسفه علم واجب تعالی قبل از ایجاد به ذات خود تفصیلی است و علم او ماسوای ذات علم اجمالی است . با این توضیح که واجب تعالی بدین خاطر که کل الکمال است و مجرد ، برای خودش ضرورتاً حضور دارد و غیبت او از خودش محال است . اما علم او به موجوداتی که هنوز خلق و ایجاد نشده اند . به نحو حضوری امکان پذیر نیست ولی چون ذات واجب کمالات آن وجودها را دارد ، به نحو اجمالی به آن موجودات علم دارد . به عبارتی علم اجمالی به موجودات به بتع علم تفضیلی واجب تعالی به ذات خودش است . اشکالی که بداین نظریه وارد است این است که علم واجب تعالی به ماسوای ذات ، در مرتبه ذات ، باید واجب نباشد و حال آنکه علم تفضیلی به موجودات در مرتبه ذات کمالی است برای واجب تعالی و چون ذات واجب تعالی همه کمالات را بالفعل به نحو اتم و اعلی دارد ، بنابراین نمی تواند از علم تفضیلی که کمال ذات است بی بهره و تهی باشد . 7- نظریه حکمت متعالیه در باب علم واجب تعالی به موجودات نظریه حکمت متعالیه در باب علم واجب تعالی به موجودات عبارت است از « علم اجمالی در عین کشف تفضیلی » قبل از تبیین این نظریه توجه به این نکته لازم است که در برخی موارد از کلماتی استفاده می شود که غلط است . اما جایگزین ؟ هم برای آن نمی توان یافت . به عنوان نمونه کلمه « محل » برای ذات یا اسماء و صفات الهی . گرچه از این کلمه استفاده می شود اما این به معنای قائل بودن به حلول یا اتحاد نیست . بدین خاطر که حلول اتحال محال است . حلول محال است بدین خاطرکه مستلزم وجود دو شی است که هر کدام از آن دو وجودی غیر از دیگری و مستقل از دیگری داشته باشد . ولی ذات و اسماء خدا دو وجود ندارند تا اسماء در ذات حلول کرده باشد که ذات ، محل ( به معنای جایگاه حلول ) اسماء باشد و نیز در اسماء خدا و ذات او دو شی نیست تا ممکنات در اسماء حلول کرده باشند و اسماء محل ممکنات باشد . بلکه ذات واجب و اسماء و صفات او یک حقیقت است که آن حقیقت ذات الهی است و اسماء و صفات ، تجلیات آن حقیقت واحد است . اسماء و صفات نیز یک حقیقت است که ظهور و تجلی آن ممکنات است . اتحاد نیز محال است بدین خاطر که اتحاد در صورتی قابل تصور است که دو امر به یک وجود تحقق یافته باشد . به گونه ای که آن وجود به هر یک از آن ها بالذات و حقیقتاً قابل استناد باشد در حالیکه نه ذات و نه صفات چنین اند و نه صفات و ممکنات . با این توضیح که وجود ، حقیقتاً و بالذات منسوب به ذات است و به واسطه ذات منسوب به صفات و اسماء و همینطور نسبت به ممکنات . بنابراین با توجه به اینکه دو امر از عرض یکدیگر نیستند هر دو بالذات منسوب به وجود نیستند . در نتیجه نمی توان اتحاد بین آنها باشد . آنچه که هست نه حلول است و اتحاد بلکه « وحدت » است . همچو آینه و صور متجلی در آن . تبیین علم واجب تعالی در حکمت متعالیه مقدمه اول : ذات حق ، محل صور در تمام اسماء و صفات است و به تعبیر دیگر اسماء و صفات الهی با ذات الهی است یا عین ذات واجب تعالی است . مقدمه دوم : اسماء و صفات حق تعالی محل ظهور تمام ممکنات است . به این معنا که هر کدام بتواند به اسماء و صفات الهی نظر کند به همه ممکنات که ظهورات اسماء و صفات الهی اند ، نظر کرده است . پس علم واجب تعالی اجمالی است . بدین خاطر که موجودات معلوم یعنی ماسوای حق ،ظهور عینی و طبیعی نیافته اند . این علم اجمالی عین کشف تفضیلی است . بدین خاطر که ظهور موجودات در عالم عین و طبیعت چیزی بیشتر از ظهور علمی آنها در مرتبه ذات و صفات نیست . به عبارت دیگر آنگاه که علم خدا یا صورتهای علمی واجب تعالی گسترش یابد و باز شود ، جهان خلق و مادیات و مجردات آفریده می شوند . بدین خاطر علم اجمالی در عین کشف تفضیلی است که آنچه ظهور یافته است عین همان چیزی بوده است که در علم اجمالی خداوند وجود داشته است ، بدون افزایش یا کاستی . حاصل آنکه واجب تعالی با نظر به ذات به صفات نیز نظر کرده است و با نظر به صفات و اسماء به صور ممکنات موجود در صفات و اسماء نیز نظر کرده است . به همین خاطر علم او تفضیلی است . چون موجودات یا همه موجودات همان گونه که هستند معلوم اوست و هیچ امری بر او نهان نیست . |
< بعد | قبل > |
---|